زنی را....

زنی را می شناسم من 

 

 

ادامه مطلب ...

احوال من

 

آتش بگیر تا بدانی چه می کشم. 

احساس سوختن به تماشا نمی شود. 

.................... 

 

این حال اکنون منه 

............ 

ای خداااااا

فرصت

 

 

گفت خدایا: فرصتی دوباره ام ده 

گفت. مگر ندادم. تو خود هدر دادی 

گفت : تو بار الها هستی. می توانی دوباره بده 

گفت: بازهم حرامش می کنی و بعد فرصت های دیگر می خواهی تو آدم نمی شوی. 

گفت: اما تو به پدرم فرصتی دوباره دادی 

گفت: آری؛ چنین کردم اما خطا بود 

گفت: تو مبرایی از خطا 

گفت: آری اما او خطا بود نه من 

گفت: خدایا می میرم. گر نباشی 

گفت: هستم اما فرصتی دیگر نداری. 

گفت: خدایا مگر رحمان نیستی. مگر قادر نیستی. مگر وفا به عهد نمی کنی. 

گفت: آری اما دیگر نمی شود. 

گفت: فرصتم ده. می دانم که می توانی. تو باد را آفریدی تا درختان را حرکت دهد بدون انکه دیده شود. 

تو ابر را افریدی بی انکه سقوط کند 

تو کوه را افریدی تا عمری به قدمت کل بشر کند 

تو می توانی اگر بخواهی  

............

 اما خدا دیگر رفته بود و بنده با دو زانوی خم شده اشک می ریخت.  

ناگاه صدای آمد. خدا فرصت را خلق کرده بود پیش از آنکه برود. 

.................... 

و من هنوز در این حیرتم که آیا پسرک از فرصتش استفاده کرد؟؟؟؟؟؟؟  

........................................... 

خدااااااایا مرا به خود وامگذار. 

یعنی....

الان با کیه؟ 

یعنی عاشق شده؟ 

یعنی دیگه دوستم نداره؟ 

یعنی دیگه به یادم نیست؟ 

یعنی دیگه اسمم نمی یاره؟ 

یعنی دیگه به من فکر نمی کنه؟ 

یعنی دیگه دلش واسم تنگ نمی شه؟ 

یعنی دیگه؟؟ 

اینجا

نمی دونم چرا وقتی وارد نت می شم. یادش می افتم . 

البته علت نوشتم سبک کردن غمی بود که او روی دلم گذاشت و رفت . اما خوب نمی خوام حالا که دارم دوران فراق را میگذرونم و سعی می کنم که بهش فکر نکنم. این صفحه را ببندم.  

........ 

کلافه ام 

من دوست دارم....

خیلی روزا از خودم می پرسم  

از زندگیت چی می خوایی؟ 

دوست داری چه شخصیتی داشته باشی؟  

.................. 

زندگی خیلی عجیبه؛ برای اینکه خودت را هم راضی کنی باید سختی بکشی. یکی می گه زندگی جنگه. یکی می گه زندگی یه نیرنگه بزرگه. یکی می گه زندگی شیرینه . دیگری می گه تلخه... 

................ 

می گن هرطور به زندگی نگاه کنی همانطوری هم همه چی رخ می ده. اما من قبول ندارم. اگر ادم سرشاد باشه پس باید همه چی واسش مثل یه بازی باشه. اما اینطوری نیست من خیلی از دوستان یا اطرافیانم را دیدم که خلاف دیدشون به زندگی شرایط براشون پیش رفته. 

............... 

من دوست دارم قوی باشم. شاید موفق شدم . هیچکس غیر از اونهایی که اینجا سر میزنند نمی دونند که من چه حالی دارم. نه دوستان نه خانواده.فکر کنم حداقل نقش ادمای قوی را خوب انجام دادم . 

دوست دارم تو زندگی ارزش چیزهایی را که دارم بدونم. مثل مادر؛ پدر؛ ثروت..... 

دوست دارم همیشه صلح باشه. بی جنگ ....  

دوست دارم یه ازدواج عاشقانه داشته باشم . از اونایی که دو نفر ابتدا یه حسی دارند بعد ازدواج می کنند. نه برعکس 

دوست دارم در لحظه مرگم برای بیهودگی عمرم اشک نریزم

............. 

و..... 

............ 

خدایا کمکم می کنی؟

 

بیچاره من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نارفیق و رفیق

روز سه شنبه رفتم دیدن دوستم. 

درواقع قبلش رفتم برای شروع کسب و کارم به سازمان مربوطه اما خوب خیلی ناامید برگشتم. راستش را بخوایید وقتی پول و پارتی نباشه بهتره که آدم سمت این مراکز و سازمان های دولتی نره. 

..................... 

واسه دلخوشی و درد و دل رفتم دیدن دوستم تو ادارش. این چندوقت همه چی بهم ریخته. ازدواجم که ...کارم که....دواپسی بخاطر بیماری مادرم هم.....دیگه چی بگم. هرچی هم از خدا کمک می خوام فایده نداره.  

..................... 

خلاصه مغموم و ناراحت رفتیم دوست نازنین را ببینیم. تا حد زیادی با همه مشکلاتم آشنا بود..   

..................... 

خدا هیچکس را ذلیل و خوار نکنه. 

خدا هیچکس را درگیر مشکلات و سردرگم نکنه 

بخدا همه را از ته دل می گم. 

....................  

خیلی دلم شکست. وقتی اونهم تو شرایط من بود خیلی بهش دلداری می دادم همه اش می گفتم قوی باش مهم نیست. جوک از نت سرچ می کردم واسش می فرستادم که شاد بشه. 

................... 

اما خوب، حالا یه کار خوب داره . موفقیت مالی و تحصیلی بدست اورده. ما را که دید انقدر من منم کرد که شوکه شدم. تو هر ضمینه از مشکلات من؛ یه موفقیت از خودش عنوان می کرد. من می گفتم کارم به مشکل خورده می گفتم من خیلی موفقم همکارام خوبن ....می گفتم ازدواجم اینطوری شد می گفت من توی این یک ماهه چند تا خواستگار فلان و فلان دارم.  

.................. 

خلاصه به خودم لعنت فرستادم و ترکش کردم.  

................. 

خدا کسی را افتاده نکنه که اگر افتاد هرکی رد بشه یه لگد بهش میزنه و می ره. 

..................  

خدایا بازم صدای من را نمی شنوی

خرداد

۱۳ خرداد تولدشه .  

بهش زنگ بزنم یا نزنم؟. 

.................... 

چه فکر احمقانه ای؟ 

وای خدایاااااااااااااااااا 

..................... 

چرا اینقدر باید احمق باشم؟ 

به آخر رسیدم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.