صبر

بهش تازیدم. 

مادر بیچاره. نگاهش پر درد شد.  

اما بخدا تقصیر ندارم. چقدر بهش بگم .........گوش نمیده. 

.................. 

مادر مرا ببخش. این روزها در من غوغاست. نمیدانم میدانی یا نه؟ 

.................. 

مادر .........دیگه توان ندارم. ولی نمیتونم بهتون بگم. به لبخندهام نگاه نکنید. خنده تلخه. تلخ 

................... 

فکر میکنم این روزها صبر یادم رفته.  

صبر واسه من مثل مخدره ساکتم میکنه اما درمان هرگززز. 

.................. 

حالا میفهمم چرا خدا هرازگاهی بهم میگی صبر صبر؛ بنده . حتما حالا حالاها راه دارزی دارم و میدونه که بدون صبر متلاشی میشم.  

................... 

کمک......خدا کمک.......تو را به خدایت کمک........تو را به زهرای معصومه ات کمک.......... 

.................. 

دیشی موقع سحر قران را باز کردم. 

در اخر صفحه چنین امد: 

..... آنها قومی لجوجن که ایمان نمیاورند پس به آنها بگو بسلامت پس بزودی خواهند فهمید. 

................... 

....... 

نظرات 1 + ارسال نظر
پرنیان چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
النا عزیز دل مامانت رو نشکن . نمی دونی وقتی دلش رو می شکنی چقدر غصه می خوره. در اولین فرصت برو ببوسش و بگو خیلی دوستش داری .

حق با تو پرنیان عزیز.
مادر: چه واژه مقدسی......
.............
ممنون که اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد