دوباره نو شدم

امروز صبح که بیدار شدم. با خودم فکر کردم انسان هرچقدر برای خودش قدرو منزلت قائل بشه همانقدر هم دیگران بهش احترام میذارند.  

بعد از خودم پرسیدم. تو بخودتت چقدر احترام میذاری؟ روزها به رابطه ای فکر می کنی که با تصمیم خودت تمام شد.  یعنی اینقدر به خودت نامطمئن بودی؟ مگه بمدت ۸ ماه فکر نکردی بعدهم تمام. 

اونم مثل توئه؟ درست که دوستش زنگ زد و گفت حالش بده. درست که خواست تو نظرت تجدید نظر کنی.... اما تو چقدر به چشمات اطمینان داری . چقدر به گوشهات.  

مگر ندیدی چطور تمام گلهایی که در تمام این سالها خودش بهت داده بود و تو هم با عشق جمع کرده بودی  براحتی ریخت دور. و حاضر نشد که پیش خودش نگه داره. 

مگر ندیدی ..... 

که حالا به گفته های دیگران اعتماد می کنی.  

(خودم می دونم که ناراحته. اما نه مثل من. میدونم اونهم تو خلوتش گریه می کنه. اما بخدا که خلوتش از من کمتر. اونقدر این اواخر سرش را شلوغ کرده بود با این پروژه و ان پرژه که دیگه از هرچی مهندس بود بدم می امد) 

........... 

خلاصه دوستان یه حس روانی و اسودگی عجیبی دارم. دعا کنید که باقی بمونه. دعا کنید که بتونم بازهم بپرم 

.......... 

الهی به امید تو

معجزه

شما به معجزه معتقدید؟ 

اصلا در این روزگار معجزه اتفاق می افته؟ 

آیا معجزه برای پیغمبران بوده یا هر بنده ای می تونه معجزه خودش را داشته باشه؟ 

ادامه مطلب ...

بوسه

مرا ببوس. عشق من . عطش دیدار تو . مرا به جنون کشانده است.  

مرا ببوس. عشق ...من . 

............... 

دلم برای بازوانش. برای نگاهش. لبانش..... 

اصلا دلم برای خودش تنگ شده. 

................  

می میرم خدا . 

تنهایم نگذار  

تو را به خدایت قسم می دهم 

................ 

بغض راه گلویم را گرفته. زمان زیادی گذشته اما نخواستم که خانواده ام بفهمند که شکستم. تمام این مدت خندیدم و ژست افراد عاقل به خود گرفتم.  

من اشک انها را دیدم اما انها اشک مرا ندیدند. نمی خواهم که بدانند درحال مرگ تدریجیم. 

................ 

خدایا کمکم کن 

کمک......

فریاد

من هستم و صدایم طنین دردهای درونم است.  

کاش کسی پیدا می شد و به من می گفت که ایا باید ناامید شوم یا باید با امید به بازگشت روز رابه شب سرکنم.  

کاش کسی به من می گفت. که چگونه فراموشش کنم. قلیم می سوزد و آتش می گیرد همه گلوبولهای قرمز خونم که در مویرگهای منتهی به مغزم جریان دارند. 

قلبم پر درد است. پس چرا نمی آید.  

خدایا؛ من توانایی ندارم به من درد نده که تحمل ندارم.  

خدایا؛ چقدر دلم می خواهد بمیرم.  

خدایا؛ یک عمر فکر کردم که حامی ام هستی. یک عمر فکر کردم در وجودم جریان داری.  

خدایا؛ الان بهت احتیاج دارم بهم ثابت کن که هستی.  

ثابت کن که همانطور که دوستت دارم . دوستم داری. 

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  

سوختم...........خاکستر شدم.

آتش بگیر تا بدانی چه می کشم  

احساس سوختن به تماشا نمی شود. 

چقدر این بیت را دوست دارم. آتیش گرفتم و از درون شعله می کشم. لبخند به لب آب سرد می نوشم.  

......  

کسی می دونه چرا یک ساله خدا جوابم را نمی ده . خستم. خسته؛ خسته 

...... 

آیا خدا یاور ظالمان است؟ 

یا صبر بنده چون من کم است؟ 

...... 

کسی میدونه چقدر دیگه باید یه بنده صبر کنه؟ 

تا به کی نیاز شبانه کنه؟ 

..... 

تعجبم!!! از خدا در تعجبم!!!!!!!!!!!!!! 

..... 

قلبم داره از درد می سوزه.  

کسی میدونه نام فرشته آتش نشان چیست؟ 

..... 

خدایا بدادم برس. خدایا..........

تقدیم به خودم با عشق

آرام باش عزیز من آرام باش 

حکایت دریاست زندگى 

گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى

 گاهى هم فرو مى‏رویم، چشم‏هاى‏مان را مى‏بندیم، همه جا تاریکى است،  

آرام باش عزیز من

آرام  باش 

دوباره سر از آب بیرون مى‏آوریم 

و تلألوء آفتاب را مى‏بینیم 

زیر بوته‏ئى از برف

که این دفعه 

درست از جائى که تو دوست دارى طالع مى‏شود.
شمس لنگرودی 

........................ 

این شعر را تقدیم به خودم کردم. راستش دیگه از هم صحبتی با کسی لذت نمی برم.  

از عده نگاه های که دلسوزانه است. از عده ای دیگر که تحقیر انست. بخدا درگریز بوده و هستم. 

اما بعد دیدم کسی نیست که دیگه تسلام بده این شعر را دیدم و به خودم هدیه کردم. خودم به خودم ارامش میدم. 

........................ 

دیشب عکسش را دوباره نگاه کردم؛ بوسیدم و لمس کردم. تا صبح خوابم نبرد. 

......................... 

اما حالا پر از نفرتم. ازش بدم می یاد. خودم می دونم حالم خوب نیست. خودم می دونم که تعادل ندارم. اما بخدا دست خودم نیست.  

...................... 

چرا یکی کمکم نمی کنه. چراکسی یادش را از ذهنم پاک نمیکنه . چراکسی نمی یاد که مثل او نباشه و من او را از یاد ببرم. 

چرا؟ 

اخه چرا؟ 

.....................

ادامه مطلب ...

چرا می نویسم؟

خیلی وقته خستم. تنهام.  

هنوز عکس هاش را از توی گوشیم پاک نکردم. تو تموم ناامیدی ها. دنبال نور امیدم. از گریه از اشک از ... خستم.  

اومدم که بنویسم. که یادم نره ؛ چی کشیدم . چطور شدم. چی میخوام.  

اه خدایا. تو کجایی. تنهام خیلی تنها.   

....... 

روزی که دیدمش خوب یادمه. لاغر؛ نحیف. خیلی معمولی بود. جاخوردم. اولش فکردم اون نیست. اما بود. خود خودش. 

اون موقعها فکر نمی کردم بخوام باهاش ادامه بدم چه برسه به ... 

اما حالا زمان گذشته. خیلی چیزها عوض شده.  

...... 

روزی که برای همیشه ترکش کردم گریه کرد. زیر بارون. یه پیرزن رفته بود تو نخ ما. اولش خیلی بد نگاه می کرد شاید فکر می کردم ماهم بله. 

اما وقتی دید داره زار زار گریه می کنه دلش واسمون سوخت. هنوز خوب یادمه. 

...... 

زمان گذشته. اما دل من واسه بوسه هاش؛ واسه دست هاش؛ واسه همه مردونگی هاش تنگه.... 

روی دستاش پر مو بود. عاشق دستهاش بودم . اوایل دستم را که می گرفت کلی میخندیدم. دستای کلفت و سیاه مردونه اما دستهای من سفید ؛کوچیک و ظریف. 

.....   

همیشه از مردهای سفید و بی مو بدم میومد. شاید واسه همین عاشقش شدم.  

که ای کاش نمی شدم. 

...... 

همیشه نگاهم به ص.ک.ص متفاوت بود. اونم مثل من فکر می کرد. اون خوب بلد بود. شاید واسه همین عاشقش شدم. ای کاش نمی شدم

...... 

شاید روزی گفتم که چیشدیم. چطوری و چرا الان اینطوری هستیم. 

شاید روزی گفتم که با ما چه کردند.  

..... 

اما دوستان؛ اغاز کردم به نوشتن تا  اونوقتی که تو روزمرگی زندگی گم شدم. اون روزی که لبخند زدم. اون روزی که دوباره عاشق شدم. اون روزی که دوباره گریستم . یادم نره که چی برسرم رفت. و نامردان چگونه عشقم را از من گرفتن. 

...... 

ای خدااااااااا 

....... 

لعنت تو بر اونها. لعنت بر کسانی که عشق را ممنوع کردن. 

...... 

لعنت بر تحجر؛ لعنت بر افکار قرون وسطایی؛ لعنت بر جهالت